شهاب ثاقب

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج

شهاب ثاقب

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهاب سنگ» ثبت شده است

یک تکه نان


قسمت اول:

یک تکّه نان



بسم الله الرّحمن الرّحیم


چنین گفت رستم به اسفندیار

ببخشید رستم کیه توهم زدم چرت میگم،رفتیم بعد گذشت

سالها نان بخریم قضیه اصحاب کهف شد

بعد 2 ساعت صف که معلوم نبود کی به کیه، هرکی از

در میومد داخل نانوایی با یه لبخند ژکوند که تحویل صف محترم میداد ؛ میگفت : چاکریم یه 15تا نون بذار کنار الان میرم مغازه خرید میام، هنوز این بابا نرفته یدفعه یه نیسان میاد پارک میکنه جلوی نانوایی بعد با کمال خونسردی 2 نفر با 3تا گونی، بله گونی وارد نانوایی میشن انگار اومدن

بانک بزنند؛

بعد خیلی قشنگ با هماهنگی قبلی پول ها رو ببخشید نون هارو میریختن توی گونی و با سرعت از نانوایی خارج میشن تا قبل از آمدن پلیس و نیروی ویژه محل رو ترک کنند ما بدبخت ها هم که انگار پولهای حسابمون رو زدن با نگاهی مملو از حسرت و اندوه به نون ها نگاه میکنیم و از ترس اینکه مبادا با بیل بزنند مغزمون رو نوازش کنند از جاییمان تکان نمیخوریم و به قول این

نوشته های قدیمی؛

(( دم بر نمی آوریم ))

و داغ دلمان وقتی بیشتر میشود که با پرسش یکی از مشتریان متوجه میشویم قرار است این نان های عزیز خوراک

دام و طیور شوند. . . رطوبت هوا رو به افزایش است بخاطر بخاری که از آن 3 گونی نان و از سر ما بیچاره ها از تعجب خارج میشود!!

برگردیم سر لفظ خودمون؛اینا که رفتن و همه دارونداره نانوایی رو بردن ما موندیم 40نفر ادم با 3تا نون، تعداد نون ها داشت زیاد میشد که دوسته عزیز با لبخند دوباره ای رو به جمعیت آمد و بغل زد و برد هرچی بود و نبود رو

خلاصه کم کم داشتم بیخیال نان میشدم،همینه 100سال 1بار میام نانوایی، بالاخره بعد 5 نفر یا 50 نفر نوبت من شد اخه صف ظاهری جلوم 5 نفر بودن امّآ صف مجازی که احتمالا قبلا به صورت  اینترنتی ثبت نام کرده بودن به 50 نفر هم میرسید

حالا حتما میگید قضیه اصحاب کهف کجا بود؟! اینجا؛

چندتا؟؟

سه،نه... 5تا

یک عدد اسکناس 2000تومانی تا نخورده دادم بهش، بعد

چپ چپ نگاهم میکنه و بعد چند ثانیه

مگه 5تا نمیخاستی؟! میشه 3750

چقدر؟!!من اخرین بار سنگک خریدم 400 بود فوقش؛

چند ساله از توو غارت بیرون نیومدی عمو؟؟ نرخ مصوبه

حالا چندتا؟؟

...همون دوتا بده بسه

توو راهه خونه داشتم به این فکر میکردم که برم یه بیل بخرم البته اگه قیمت تراکتور یا بولدیزر نشده باشه؛ بعد توو حیاط

یه چاه بزنم اگه به نفت رسید که نونمون تو روغنه البته اگه روغنش تخم مرغ نیمرو یا املتی همراهش باشه اگرم به آب رسید که تو این وضع قبوض یه باری از کمر خانواده کم میشه

فقط چون 1 نقش کوزت داریم ؛ به یک دخترخانوم ترجیحا مجرد،

خوش برخورد،به همراه یک دستگاه اتومبیل مدل بالا،تحصیل کرده

با روابط عمومی بالا،مسلط به 5 زبان زنده دنیا و یکمی هم چین

با سابقه؛ جهت آوردن آب از این چاه

سر سیاهه زمستون نیازمندیم

دیگه فوق فوقش آب هم توش نباشه نون که هست

میتونیم توش نون بپزیم یا میتونیم به عنوان خوابگاه به دانشجویان شهرستانی اجاره بدیم یا حتی میتونیم تبدیلش کنیم به سیاهچال؛از خارج زندانی وارد کنیم؛خرجش 2تا گالن آب و 4 تا سوسک و 2تا مارمولک و 1موشه که همه اش رو داریم؛

به قول ارسطو داداشه پرستو: آآآآخ آخ آخ آخ

انقد توو فکر بودم که یه نون رو خوردم تا برسم خونه

مادرم میگه؛

فقط یدونه؟؟؟؟!!!!

حواسم نبود توو فکر بودم خوردم یکی رو

با این وضعیت دیگه اعتباری نیست بفرستمت قصابی؛

لابد تا بیای خونه نصف گوشت هارو هم توی راه خام خام می خوری

کم کم با این شیوه تغذیه هم تبدیل به گرگ میشی به مرور زمان

شهاب ثاقب

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر