نامه ی سوم
سریال هایی که یک ((هنرمند)) نویسنده ی آن، تعدادی ((هنرمند)) بازیگر آن
و یک ((هنرمند)) کارگردان آن است و قرار است چیزی به سطح فرهنگ
خانواده و فامیل ما در آخر شب بیفزاید!
البته می افزاید بیا و ببین! دختر و پسرهایی که بدون اطلاع خانواده با هم
در ارتباطند و در آخرین مرحله به سراغ خانواده می روند، آنقدر دست و پا
می زنند و در مشکلات غرق می شوند و تا وقتی که با حضرت عزرائیل
رو در رو نشوند برای مشاوره به سراغ بزرگترها نمی روند.
فرزندانی که بابا و مامان خود را پدر و مادر خطاب می کنند، البته میدانم
خیلی خوبه خیلی کلاس داره و شاید به خیال عده ای فرهنگ سازی باشد ولی
این فقط به غیر واقعی تر و دورتر شدن داستان از زندگی اجتماعی مردم
دامن می زند.
پسرها و دختر های جوانی که برای رسیدن به خواسته های احساسی و
اکثرا غلط خود جلوی خانواده می ایستند!
جالبترین جایش زوج هایی هستند که برای شروع زندگی مشترک با
ماشین های مدل بالا به خانه ی چند صد متری و آپارتمان مبله ی خود
در یکی از سرسبزترین و قشنگ ترین محله های تهران(حتما بالای شهر)
می روند و جز یک نی نتی خوشگل و ناز هیچ چیزی در آن روز اول
کم ندارند!
راستی؛ واقعا جوانان کشور ما این چنین ازدواج می کنند و انقد
پولدارند اول زندگی؟!!!)
در سریال های دیگر که جاها عوض میشود شاهکار است!
جوانان خوبی که از همان اول به سراغ خانواده می روند اما به قول
((هنرمندان)) پدر و مادر خودخواهی هستند که سدّ راه آرمان های
زیبای این جوان شده و بجای دوستی و راهنمایی،
دشمنی و پدر کشتگی می کنند و جوری زهر می ریزند، انگار
بچه خدایی نکرده سر راهی است!!
اجازه دهید مابقی بماند برای نامه بعد تا نه حوصله ی شما سر برود
و نه نامه ی ما ازین بیشتر سرش گشاد بشود!
و من الله توفیق
شهاب ثاقب