شهاب ثاقب

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج

شهاب ثاقب

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج

درد و دل ...

چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۰۱ ب.ظ

بسم الله الرّحمن الرّحیم

آقای من


السّلام علیک یا صاحب الزّمان

 سلام و درود خداوند بر خاتم پیامبران حضرت محمّد مصطفی (ص) و بر جانشین بر حق ایشان حضرت امیر المومنین علی (ع) و بر سرور بزرگوارمان

حضرت فاطمه زهرا (س) و خورشید عالم تاب حق و حقیقت بر

امام غریب امام حسن (ع) و سلام بر خون خدا،سالار شهیدان و حضرت امام حسین (ع)

که با خون خود ریشه های درخت اسلام را تا آمدن منتقم خونش،

آن یگانه ی حیّ و غایب، آن وجود با برکت، آبیاری کرد؛

و درود بر دردانه های ایشان که تابیدند و عالم ظلمات را با نور الهی خود روشن کردند و هدایت گرانه پرچم اسلام را به ما رساندند تا آنکه این پرچم به دست آخرین نفر رسید و آن شما بودی مولای من،
سلام و درود تمامی مخلوقات عالم بر شما

آقای من؛

بقول استاد: ((این عید ها برای من آقا نمیشود...)) ونمیشود آقا،نمیشود!

بی تو این لحظه ها سر نمیشود، این عید ها این روزهای تقویم فقط از عمر من کم میکنند و بر غم و حسرتم می افزایند؛

غم به سر رسیدن عمر و ندیدن شما و ظهورتان!

سرور من؛
اشکهای این چشم کثیف آنقدر پست و حقیر اند که گاهی با خود میگوییم اگر به من

باشد ظهور شما تا قیامت به تاخیر می افتد!!

از کم و کاستی های خود و این نفس سرکش در مقابل عظمت بخشش شما و آن همه

مهربانی هایتان شرمسارم؛

نمیدانم با چه رویی در چشمانتان نگاه کنم،اما شما آنقدر بزرگوارید که هیچ حرف

و شکی برای من باقی نمیگذارید؛

مولا جان؛

کی میشود این عید ها را کنار حضور مبارک خودتان جشن بگیریم؟؟

از آن روز که شما بیایی هر روز این دنیا نوروز و بهاری است

برای ما که چشم در راه آمدن قدم های تو هستیم!

پس کی این فراغ پایان می یابد؟ کی به تو می رسیم و تو را به اندازه ی تمام دلتنگی دنیا در آغوش میگیریم؟؟

سرورم؛

دیگر این دلتنگی ها به جنون مبدل شده، دیگر فقط روزها میگذرد و هیچ حسی شبیه

زندگی کردن نداریم،همه چیز پوچ و توخالی شده برایمان و تنها امیدمان خبریست

که همه ی وجودمان را دگرگون کند و مارا چنان غرق در لذت و شادی کند

که دیگرتمام غم ها بروند.

دیگر خودم را نمیشناسم،دیگر نمیدانم با چه کسی همراه هستم،در این تاریکی فقط

رو به سوی جلو میرفتم تا اینکه آهسته آهسته سرعتم کم شد و اکنون جایی در میانه ی

این تاریکی نفس،تاریکی گمراهی،تاریکی دنیا باز ایستاده ام و هیچ حرکتی نمیکنم!!

راستش ما باید بیاییم و شما رابیابیم و به خانه بازگردانیم تا این غیبت،

این همه فراغ و جدایی پایان یابد ولی؛

مهدی جان!!

همه ی وجود من!!

من گمشده ام...

می شود بیایی من را پیدا کنی؟

من از این همه تاریکی میترسم

از تنهایی اشک میریزم

و با اینکه اتفاق نیوفتاده ولی میدانم

هیچ چیز به اندازه ی آغوش تو مرا آرام نمی کند؛

فکر کنم همین است که میگویم در انتظار نشسته ام

انگار فقط نشسته ام در تاریکی و منتظرم ابتدا تا شما مرا بیابی

و به خود بیاوری تا سپس من به دنبال ظهورتان باشم و به دنبال شما!

آقا جان ببین چه شده ام در این گذر ایام؟!!

تنها و گمگشته و یک جایی در تاریکی نشسته!!

باز هم با من مهربانی کن و بر سرم منت بگذار هرچند این راهش نیست...

عاشقانه دوستت دارم همه ی دنیا و آخرت من؛

مولای من؛

مهدی من؛

امام من؛

                      (( اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ))


شهلب ثاقب

1 روز مانده به عید سال 1393

مصادف با ایام شهادت یگانه بانوی دو عالم 

۹۲/۱۲/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی